و امشب حرف هایی دارم از ناگفته های دل ....
وقتی زندگی من در سراشیبی رنج و درد افتاده بود و به سرعت به جلو پیش میرفت و این رنج ها در دلم خانه کرده بودند و مرهمی برای دردهای خود پیدا نمی کردم و همه درها به رویم بسته شده بودند تو پا به زندگی سراسر درد و رنج من گذاشتی ... رنج ها و درد هایی که ریشه در بی عدالتی و بی قانونی ها داشت رنج هایی که با دیدن هر یک از آدم های اطرافم بیشتر و بیشتر میشد ....
من در موقعی که برای پیدا کردن امیدی برای ادامه زندگیم نا امید و خسته شده بودم و جز خدا کسی را در زندگی پناه خود نمی دانستم ... خدا وند تو را به من بخشید . تویی که سراسر عشق و مهربانی بودی . تویی که با زیبایی ها و پاکی های ظاهر و باطن خود امید به زندگی را در من زنده کردی و با صداقت خالصانه ات عشق عمیق خود را نثار دل خسته من کردی و به قلب و روح من جانی تازه بخشیدی و مرا با این عشق به خدا نزدیک تر کردی و اینک بر ایمان من به خداوند یکتا افزوده شده است و این را می دانم که پروردگار من در سختی ها و ناامیدی ها بندگانش را تنها نمی گذارد و امید دهنده ی همه ناامیدان است .
عشق من ...
تو را در قلب خود جای داده ام و قلب خود را خانه ی جاودانه عشق و روح تو کرده ام و تا ابد خود را عاشق و شیفته تو میدانم ...
به امید روزی که گرمی دستانت را در دستانم حس کنم ....

:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 143
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40